گفته های زیبا انگلیسی

گفته های زیبا انگلیسی

جملات عکس-جملات زیبا-جملات رمانتیک
گفته های زیبا انگلیسی

گفته های زیبا انگلیسی

جملات عکس-جملات زیبا-جملات رمانتیک

جملات قصار از جبران خلیل جبران



جملات قصار از جبران خلیل جبران

بوی تو نفس من خواهد شد و ما با هم در همه فصلهای زندگی شاد و مسرور خواهیم بود.


عشقی که هر روز تازه تر نشود، اندک اندک به عادت تبدیل می گردد و رنگ بردگی به خود می گیرد.


عاشقان چنان یکدیگر را در آغوش می گیرند که بینشان چیزی فراتر از رابه بین دو جسم مطرح است.

چه دشوار است زندگی برای آنکه عشق را می جوید اما به شهوت می رسد.

عشق اگر در سایه عنایت عقل نباشد، شعله ای است که خود را خاکستر خواهد کرد.

عزیزم بدان که اگر تو از من بخواهی تنهایی خویش را رها سازم تا تو احساس تنهایی نکنی، جادوی عشقمان ناپدید می شود.

عشق محدود تنها به تصاحب معشوق می اندیشد و عشق بی انتها در جستجوی خویشتن است.

خموش باش قلب من تا رسیدن صبح، هر که صبورانه بامدادان را انتظار کشد، سپیده دم او را عاشقانه در آغوش خواهد کشید.

قلبی را که عشق می ورزد اما هرگز تسلیم نمی شود پذیرا باش.

اولین بوسه، نخستین گل بر سر شاخه درخت زندگی است.

با خود پیمان بندید که با زیباترین، باارزش ترین و هیجان انگیز ترین فرد دنیا رابطه سرشار از عشق و محبت برقرار کنید.

آیا روزی فرا خواهد رسید که طبیعت آموزگار آدمی باشد، انسانیت کتابش و زندگی آموزه ی او؟

خداوند مشعلی از زیبایی و دانایی در قلب تان به ودیعت نهاده است. گناه است اگر بگذارید خانوش شود و به خاکستر بدل گردد.

اگر انسان ارزش واقعی خود را بشناسد، هرگز نابود نخواهد شد.

گناهی بزرگتر از این نیست که از گناهان انسانی دیگر پرده برداریم.

از دیدن بزدلی مردم آموخته ام که با شهامت باشم.

اگر خودت را بشناسی، همه انسانها را شناخته ای.

دوزخ شکنجه و عذاب نیست، دوزخ در قلب خالی است.

آنها که معنی خوبی را درک می کنند از برهنه به طعنه نمی پرسند: جامه ات کجاست؟ با بی خانمان به مسخره نمی گویند : بر سر خانه ات چه آمده است؟

www.ador.blogsky.com


بیست و یک سخن از جبران خلیل جبران

۱-
چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

۲-
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

۳-
تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.

۴-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .

۵-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.

۶-
این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.

۷-
شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.

۸-
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.

۹-
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید . و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.

۱۰-
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.

۱۱-
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.

۱۲-
و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!

۱۳-
وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.

۱۴-
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.

۱۵-
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.

۱۶-
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.

۱۷-
کار تجسم عشق است.

۱۸-
به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.

۱۹-
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .

۲۰-
کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.

۲۱-
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟


www.ador.blogsky.com



هنگامی که عشق می ورزید ، مگویید : « خدا در دل من است » ، بلکه بگویید : « من در دل خدا هستم »

 

 

­ تصور هر کس از خداوند با تصور دیگری از او متفاوت است . بنابراین کسی نمی تواند دین خویش را به دیگری بدهد ، و اگر می خواهید خدا را بشناسید ، در پی کشف رازها نباشید . بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید ، او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است .

به آسمان بنگرید ؛ او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد ، در حالیکه دستهایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید .

 

 

­ غم مخورید ای عزیزان ناتوانم ، زیرا قادری متعال در پس و پشت و آن سوی این جهان مادی است ، قادری که همه عدل است و رحمت است و شفقت و عشق .

 

 

­ دین کشتزاری است کاملاً آماده ، که با اشتیاق کسی که در آرزوی بهشت به سر می برد و یا کسی که از آتش جهنم می ترسد ، کاشته و آبیاری می شود .

 

 

­ دین از آن هنگام آغاز شد که انسان شفقت خورشید را در حق دانه هایی که در خاک کاشته بود مشاهده می کرد .

 

 

­ بسیاری از نظریه ها مانند شیشۀ پنجره اند . گرچه ما حقیقت را از خلال آن می بینیم ، اما همان شیشه میان ما و حقیقت فاصله می اندازد .

 

 

­ در کشتزاری دانۀ بلوطی دیدم . چیزی به ظاهر مرده و بی خاصیت . و در بهار ، همان دانۀ بلوط را دیدم که ریشه دوانده و قد کشیده بود . این آغاز درخت بلوط بود که به سوی خورشید بالا می رفت . بی تردید شما این را معجزه می انگارید ، با وجود این ، چنین معجزه ای در رخوت هر پاییز و در شور و شوق هر بهار ، هزاران هزار بار اتفاق می افتد .

 

 

­ ازدواج ، یگانگی دو فطرت خدایی است تا فطرت خدایی سومی نیز بتواند روی زمین زاده شود . ازدواج ، یگانگی دو روح در بستر عشقی سوزان است برای پایان دادن به جدایی . وحدتی است متعالی که یگانه های جدا را در خود ذوب می کند . حلقه ایست زرین در زنجیری که آغازش یک نگاه و پایانش جاودانگی است . بارانی است پاک که از آسمان نیالوده می بارد تا طبیعت خداوندی را بارور و متبرک سازد .

 

 

­ مرد افتخار و شهرت می خرد ، اما زن بهایش را می پردازد .

شاعر و نویسنده ، هر دو تلاش می کنند تا حقیقت زن را دریابند ، اما تا به امروز رازهای پنهان قلب او را نیافته اند ، زیرا آنها از ورای حجاب جنسیت به زن نگریسته اند و جز ظاهر او را ندیده اند ؛ آنها با ذره بین نفرت در جست و جوی زن بوده اند و در نتیجه جز ضعف و فرمانبرداری چیزی نیافته اند .

 

 

­ هر انسانی دو نفر است : یکی بیدار در تاریکی ، و دیگری خواب است در روشنایی .

 

 

­ هر روز به درون وجدان خویش بنگرید و خطاهای خود را اصلاح کنید ؛ اگر از انجام این وظیفه در بمانید ، آنگاه با حقیقت و خردی که در درونتان است ، صادق نیستید .

 

 

­ من راه خویش را تا هر کجا که سرنوشت و رسالتم اقتضا کند ، برای حقیقت ، خواهم پیمود . اگر کسی در خیال خود سپیده دمان را در آغوش بگیرد ، جاودانه می شود . کسی که شب درازش را به خواب رود ، به یقین در دریایی خوابی ژرف محو می شود . کسی که در بیداری اش زمین را تنگی در آغوش می گیرد ، تا به آخر بر روی زمین خواهد خزید .

 

 

­ تنها مرگ و عشقند که همه چیز را دگرگون می کنند . زندگی ، زنی است که در سیل اشکهای عاشقانش ، تن می شوید و با خون قربانیانش تدهید می کند .

 

 

­ زندگی ساحره ایست که با زیباییش افسونمان می کند ، اما کسی که حیله هایش را بشناسد ، از سحر او خواهد گریخت .

 

 

­ مرگ فقط به آدم سالخورده نزدیک نیست ، به طفل تازه تولد یافته نیز به همان اندازه نزدیک است ؛ زندگی نیز این چنین است .

 

 

­ می دانستم که زمین به عروسی زیبا می ماند که برای افزودن به زیباییش ، به زیورآلات مصنوعی نیازی ندارد . زمین به جامۀ سبز مرغزارش ، به ماسه های طلایی سواحلش و به سنگ های پر بهای کوهستان هایش راضی است .

 

 

­ هنگامیکه جانداری را می کشید در دل خویش به او بگویید :

« با همان نیرویی که تو را می کشد ، من نیز کشته می شوم ، من نیز خورده می شوم . زیرا قانونی که تو را به دست من سپرده است ، مرا نیز به دست تواناتر از من خواهد سپرد . خون تو و خون من چیزی نیستند جز شیره ای که درخت آسمان را تغذیه می کنند . »

 

 

­ درختان شعری هستند که زمین بر صفحۀ آسمان می نویسد . ما درختان را می اندازیم و از انها کاغذهایی می سازیم تا بی چیزی خویش را بر آنها ثبت کنیم ، و همانگونه که هیچ برگی به زردی نمی گراید مگر با آگاهی خاموشی تمامی درخت ، تبهکار نیز بدی نمی کند مگر با ارادۀ پنهان همۀ شما .

 

 

­ کسی که به حقیقت گوش می سپارد کمتر از کسی نیست که حقیقت را بر زبان جاری می سازد .

 

 

­ حقیقت آدمها آن نیست که بر شما آشکار می کنند ، بلکه آن است که از آشکار کردنش بر شما عاجزند .

 

 

­ جایگاه انسانیت قلب خاموش اوست ، نه ذهن وراجش .

 

 

­ مبالغه حقیقتی است که کنترل خود را از دست داده است .

 

 

­ لذت ، نغمۀ آزادی است ، اما آزادی نیست . لذت ، شکوفایی امیال شماست ، اما میوۀ آنها نیست . لذت ، قفسی است که بال در آورده است ، اما فضایی بسته و بی وزن نیست . آری به یقین ، لذت نغمۀ آزادی است .

 

 

­ اگر مصیبت و بلا وجود نمی داشتند ، کار و تلاشی هم وجود نمی داشت ، آنگاه زندگی سرد و بی حاصل و ملال انگیز می شد .

 

 

­ از تفهیم آن چیزها که که ممنوع شده است دست بدار ، زیرا وجدان من محکمه ای است که دربارۀ من عادلانه قضاوت می کند .

 

 

­ سخاوت آن نیست که آنچه را که من بیش از تو به آن نیاز دارم به من ببخشی ، بلکه آن است که به من ببخشی آنچه را که بیش از من به آن نیاز داری .

 

 

­ چقدر فرومایه ام من ، هنگامی که زندگی به من طلا می دهد ، و من به تو نقره می دهم ، و با این وجود خود را سخاوتمند می انگارم .

 

 

­ تو هنگامی که می بخشی ، به واقع کریمی . هنگام بخشش چهره ات را بگردان تا شرم را در نگاه آنکه می گرید نبینی .

 

 

­ ما اغلب از فرداها قرض می کنیم تا وام خویش را به دیروزها بپردازیم .

 

 

­ روحم اندرز داد و ملامتم کرد که با اظهار این سخن ، زمان را اندازه نگیرم : « دیروز بود و فردایی خواهد بود . »

 

 

­ زیبایی در قلب کسی که مشتاق آن است روشن تر می درخشد تا در چشمان کسی که آن را می بیند .

 

 

­ عشق برای همیشه از زیبایی می هراسد ، با این وجود ، زیبایی برای همیشه توسط عشق دنبال خواهد شد .

 

 

­ من نمی توانستم سخن بگویم ، بنابراین به سکوت پناه بردم که تنها زبان ، دل آدمی است .

 

 

­ حراف ترین آدمها ، کم کم هوش ترین آنانند . فرق بین سخنور و دلال حراج چندان زیاد نیست .

 

 

­ پیش از آنکه عشق را بشناسم ، عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم ، اما شناختن را که آموختم ، کلمات در دهانم ماسید و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند .

 

 

­ هنر مصریان علوم غریبه است . هنر کلدانیان حساب است . هنر یونانی ها تناسب است . هنر رومیان تقلید است . هنر چینی ها آداب معاشرت است . هنر هندوها سنجیدن خیر و شر است . هنر یهودیان در مفهوم ویرانی است . هنر اعراب در یادآوری گذشته ها و اغراق است . هنر پارسیان در عیب جویی است . هنر فرانسویان در کلک و تردستی است . هنر انگلیسی ها در تحلیل و قیافۀ حق به جانب گرفتن است . هنر اسپانیایی ها در تحجر است . هنر ایتالیایی ها در قشنگی است . هنر آلمانی ها در جاه طلبی است . هنر روسها در غم و غصه است و هنر گامی است از شناخته ها به سوی ناشناخته ها .

 

 

­ چهرۀ آدمی آیینۀ شگفت انگیزی است که صادقانه ژرفای روح را منعکس می کند ؛ کار هنرمند آن است که این ژرفا را ببیند و ترسیم کند ؛ در غیر این صورت شایستۀ آن نیست که هنرمند نامیده شود .

 

 

­ کار هنری بیشتر فهم طبیعت و آشکار ساختن معناهای آن برای کسانی است که قادر به فهم آن نیستند . انتقال روح درخت است ، نه تولید چیزی کاملاً شبیه درخت . آشکار ساختن ضمیر دریاست ، نه ترسیم موج های کف آلود بیشمار . رسالت هنر بیرون کشیدن ناشناخته ها است از دل آشناترین چیزها .

 

 

­ اثر هنری ، مهی است که به صورت نقشی تراشیده می شود .

 

 

­ کسی که به سیمای غم نگاه کرده ، سیمای شادمانی را هرگز نمی بیند .

 

 

­ غم و شادی از یکدیگر جدا نیستند . آنها باهم می آیند و هنگامی که یکی از آنها تنها با شما سر یک سفره می نشیند ، یادتان باشد که آن دیگری بر بسترتان خفته است .

 

 

­ تلخ ترین چیز در اندوه امروزمان ، خاطرۀ شادمانی دیروزمان است .

 

 

­ غم ، احساسات را تلطیف می کند و شادی ، دلهای مجروح را التیام می بخشد . اگر بنیاد غم و حرمان بر می افتاد ، روح آدمی شبیه لوحی سپید می شد که بر آن چیزی جز نشانه های خودپرستی و آزمندی ثبت نبود .

 

 

­ دوستی با آدم نادان ، به اندازۀ بحث کردن با آدم مست ، احمقانه است .

 

 

­ هنگامی که جامم تهی است ، به تهی بودنش رضا می دهم ؛ اما هنگامی که نیمه پر است ، از نیمه پر بودن ان آزرده می شوم .

 

 

­ از خیالتان خلوتگاهی در بیابان بسازید ، پیش از آنکه خانه ای در میان دیوارهای شهر بنا کنید .

 

 

­ صورت ظاهر ، فقط جامه ای است که می پوشیم . جامه ای با دوختی ظریف ، تا مرا از پرسشهای شیطنت آمیز تو و تو را از بی مبالاتی های من در امان دارد .

 

 

­ نیایش آواز قلب است که حتی در مخمصۀ شیون هزاران روح دیگر ، راه خود را تا عرش خداوند هموار می کند .

 

 

­ بگذارید کسی که دستان آلودۀ خود را با جامۀ شما پاک می کند ، جامه تان را با خود ببرد . او دوباره محتاج آن خواهد شد ، اما شما هرگز .

 

 

­ ما توان آن را داریم که سعادت عقلانی را در ساده ترین تجلیات روح بیابیم . زیرا در گلی ساده ، همۀ شکوه و زیبایی بهار را می یابیم و در چشمان طفلی شیرخوار ، همۀ امیدها و آرزوهای بشریت را .

 

 

­ خوشا به حال مردم با صفا . خوشا به حال آنانکه از مال فارغند ، زیرا که وارسته اند . خوشا به حال آنانکه گرسنۀ حقیقت و زیباییند ، زیرا گرسنگیشان نان می آورد و تشنگیشان آب گوارا . آورد و تشنگیشان آب گوارا .


www.ador.blogsky.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد